سلام اين پست آخرمه تا بعد از امتحانا.
چند روزي بود فك ميكردم سمانه هم يه كوچولو منو دوست داره ولي امروز خودش فكرمو ئيدروليز(خنثي)كرد..چقد خيالاتم گل منگوليه..چه تلاشيم ميكرد كه زود برن؟!!! ولي خوب بود امروز تونستم معني كلمه ي پوچ رو احساس كنم واقعا كه خيلي پوچ بود...
يه 5شنبه ديگه بيشتر نمونده مطمئنم اون روزم مثل هميشه " سكوت،لبخند،نگاه "و تموم ميشه.قصه ي ما به سر رسيد بيچاره كلاغه اونم مث من هنوز مونده چيكار كنه هنوز به خونش نرسيده نبايد خودخواه باشم سمانه كنكور داره حق با اونه ولي نميدونم چرا من اينجوريم اصلا شايد اون از من ناراحت باشه چون يكاريم كه نبايد ميكردم كردم
با اين حال و هوايي كه من دارم (هواشناسيا)فكر نميكنم حالا حالاها رنگ قالب وب كوچولوي غمگينم تغيير كنه...
به هرحال براتون آرزوي موفقيت ميكنم.
شايد تو يادت بره منگنه كني ولي من هيچوقت يادم نميره منگنه كنم
تا هميشه به قلب و ذهنم منگنه اي سمانه جونم...